به هر نشانه ای از تو دلش بهانه بگیرد

به هر نشانه ای از تو دلش بهانه بگیرد
غمی به وسعت دنیا در او زبانه بگیرد
نخی ز پیرهنت یا کتاب منزوی ات را
شبیه جان خودش سخت در میانه بگیرد
مدام خیره شود در نگاه عکس قدیمی ت
مدام زل بزند دست زیر چانه بگیرد
شبانه بغض خودش را فرو که برد به تلخی
دلش از اینهمه بی مهری زمانه بگیرد
به یاد کافه و شعر و تن صدات بیفتد
دلش هوای غزل های عاشقانه بگیرد
همین که عطر نفس هات کوچه را بنوازد
میان هق هق تلخش هوای خانه بگیرد
خیال کن برسد گرد باد پیر و بخواهد
تقاصی از تن بی جان یک جوانه بگیرد
سرت که نیست بگو غیر کوله ی غم و حسرت
مسافر شب غربت چه را به شانه بگیرد ؟
سید رضا هاشمی ( سره )