باز شب است … و چکشهای تند تب بر شقیقهی کودک
پیشانیاش را بهدستمالی بستاند. مادر، پرندهی زرد!
پروانهها، سیاه و بنفش!
بخواب پسرم. و دستان کوچکش را
کنار تخت در دستهایش میگیرد. آه، گُل آتش!
چه کس باید تو را سرد کند، بگو، گلِ خونِ من؟
عطر سنبل رومی اتاق محقر خواب را پر کرده است.
بیرون، بدر ماه
گنبدها و برجهای شهر تاریک
هواپیمائی نامرئی میغرد
تو خوابیدهای، آه شکوفهی شیرین خون من؟
شیشهی پنجرهی مهتابی میلرزد
آه، سرما، سرما، سرما، سرما، سرما!