دلبرم بار دگر دیده ی ما روشن کرد
دلبرم بار دگر دیده ی ما روشن کردقدمش رنجه نمود و دل ما گلشن کرد لحظه ای دست کشید از سر باغ ملکوتمردم شهر از این جلوه ی زیبا مبهوت اوست شیرین و زِ...
دلبرم بار دگر دیده ی ما روشن کردقدمش رنجه نمود و دل ما گلشن کرد لحظه ای دست کشید از سر باغ ملکوتمردم شهر از این جلوه ی زیبا مبهوت اوست شیرین و زِ...
تو یکروز از غروب جاده های سرد می آییپس از پاییزهای پر هراس زرد می آییصدایت کوچه را مثل بهار آکنده می سازدتو وقتی پنجره -دستش- شکوفه کرد، می آییتو در فصل نجیب مهربانی...
خوشبختی شانس نیست رنج است. شانس لبخند معناداری می زند. شانس ما آنقدر کوچک است که به آن پشت پا زده ایم. ناجی بلاگ
هیچ کشتی بادبانی مثل کتاب مارا به سرزمین های دور نمی برد، نه هیچ اسب تندرویی مثل یک صفحه از شاعرانه ای مغرور. کوتاه ترین راه بدون تحمل رنج. چطور ارابه ای که روح...
ژوئو ترزا را دوست داشت که ریموندو را دوست می داشت که ماریا را دوست داشت که او هم ژوئاکیم را دوست می داشت که لی لی را دوست داشت که کسی را...
مهشید شریفیان شعرها ای که تسلیم و طاعت را در اقتدار خود داری نطلبیدن و بودن را و چه کسی سودای تو را در سر ندارد؟ که رهایی می دهی آدمی را از نیاز...
از میان میله های پنجره ای مشبک پر پرنده ای به درون خزید باد آن را آورد یا کسی آن را به هوا داد برکف اتاق مدتها باقی ماند آن را برداشتم و در...
گلوله ای قالب زده ام برایت که به تو، در قلبم اصابت کند او از سنگ است، تراشیده بدست محکومان کار اجباری از سرب است، آغشته به خون از آهن است، فرو شده در...
“خـــــــــــدایـــــــــا” مــــــــی کـُــــشـــــد آخــــــــر مـــــــــرا شــــــیـــدایـــیـَـــم مــــیـــشـــــوم مـــــجــــنـــــون و تـــــــو لـــــیـــلای مـــــــن از غَـــــــمــــت دیــــــــوانـــــه گـــَــــــشــــتـم پــــس کـــــجا مــــیـرِســــــد دســــــتـــم بـــــــه تـــــــو زیــــــــبـــای مـــــن عــــــقــــل و هــــــوش بـُــــــردی زِ مـــــن یــــکـــــــدم بــــیا زیـــــــر...
از بهاران جلوه ی روی تو یادم مانده استاز شبستان شام گیسوی تو یادم مانده استبا نفسهایم صدای ناله ای خو کرده استنای نی در باغ مینوی تو یادم مانده استسر خوشم در جنگل...