زمین | آنتونیو ماچادو
زمین برهنه و خالی بود و شلاق برف و باد پای در راه نهادم در جنگلی از سایهها در سایههای یک جنگل خورشید ابرها را با شیپور نقرهایاش تارانده و برف افتاده بود آنجا...
زمین برهنه و خالی بود و شلاق برف و باد پای در راه نهادم در جنگلی از سایهها در سایههای یک جنگل خورشید ابرها را با شیپور نقرهایاش تارانده و برف افتاده بود آنجا...
شب خاکستری شبی غمگنانه برای تماشا شبی منزوی چونان روح من و غمهای قدیمی که در غارهای افسردگی زندگی میکنند علت این ترس چیست معنای آنرا نمیدانم اما خاطراتی هستند که میگویند: آری، من...
دور از باغ تو بر فراز جنگل شب، اسپند طلاییاش را در شعلههای سرخی از مس و خاکستر میسوزاند در باغ تو کوکبیها میرویند این باغ لعنتی امروز همچون کار یک آرایشگر زیباست با...
شب فرود میآید همچون آتشی خُرد که خاموش میشود بر فراز کوهها هنوز اخگرهایی چند میدرخشند و این درخت شکسته بر راههای روشن انسان را از ترحم به گریه وامیدارد دو شاخه بر تنهی...
هنگامکه با پروازی سنگین و گوشخراش هواپیمایی ملخی، تهدیدکنان به خانه نزدیک میشود و لحظهای بر فراز بامِ بیهوده متوقف میگردد نیرومندتر از جنگ ـ خشونت و وحشت ـ سرزمین اسپانیا را با چهره...
باز شب است … و چکشهای تند تب بر شقیقهی کودک پیشانیاش را بهدستمالی بستاند. مادر، پرندهی زرد! پروانهها، سیاه و بنفش! بخواب پسرم. و دستان کوچکش را کنار تخت در دستهایش میگیرد. آه،...
آنتونیو ماچادو Antonio Machado ۱۸۷۵-۱۹۳۹ آنتونیو ماچادو در خانواده ای مرفه در سویل متولد شد. در هشت سالگی به همراه خانواده به مادرید رفت. در آغاز قرن بیستم در سراسر اسپانیا تنها یک مدرسه...